خودنویسه
سه شنبه, ۲ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۴۸ ب.ظ
یک وقتهایی دل آدم همینجوری یکهویی می گیرد
سر چیز های کوچک اعصابش خرد میشود
حالا اگر این آدم من باشد
خودش را در اتاقش حبس می کند
پلی لیست غمگینش را پلی می کند
لب تخت، کنار پنجره، می نشیند
حتی اگر چله تابستان هم باشد_ زیر لب دعا می کند باران ببارد
اگر بارید که او هم زار زار گریه می کند
اگر نه شروع می کند با خودش حرف زدن
بلند بلند
با اطمینان از آنکه هیچ کدام از آن آدم ها _هفت طبقه پایین تر_
صدایش را نمی شنود
و بعد باز هم زار زار گریه میکند!
پ.ن: پست قبلی چنتایی ایراد داشت؛ و دارد، چون حوصله تصحیحش را ندارم!
پ.ن 2 : من دیوانه نیستم فقط تا حد زیادی لوسم!
سر چیز های کوچک اعصابش خرد میشود
حالا اگر این آدم من باشد
خودش را در اتاقش حبس می کند
پلی لیست غمگینش را پلی می کند
لب تخت، کنار پنجره، می نشیند
حتی اگر چله تابستان هم باشد_ زیر لب دعا می کند باران ببارد
اگر بارید که او هم زار زار گریه می کند
اگر نه شروع می کند با خودش حرف زدن
بلند بلند
با اطمینان از آنکه هیچ کدام از آن آدم ها _هفت طبقه پایین تر_
صدایش را نمی شنود
و بعد باز هم زار زار گریه میکند!
پ.ن: پست قبلی چنتایی ایراد داشت؛ و دارد، چون حوصله تصحیحش را ندارم!
پ.ن 2 : من دیوانه نیستم فقط تا حد زیادی لوسم!
- ۹۴/۰۴/۰۲