چَشم انتظار
يكشنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۴، ۰۸:۰۷ ب.ظ
یه چیزی تو ذهنم بود میخواستم بنویسمش
یادم نمیاد الان
دلم میخواد بشینم زار زار گریه کنم
مثه اون شبه که مامانم تموم کتابای نابی که به زور تو سه چار سال راهنمایی جمع کرده بودم
نابود کرد!
سر یه لجبازی مسخره
شب اول نخوابیدم
تا یک هفته زار میزنم
نمیدونم
دیگه حوصله نوشتن هم ندارم
یادم نمیاد الان
دلم میخواد بشینم زار زار گریه کنم
مثه اون شبه که مامانم تموم کتابای نابی که به زور تو سه چار سال راهنمایی جمع کرده بودم
نابود کرد!
سر یه لجبازی مسخره
شب اول نخوابیدم
تا یک هفته زار میزنم
نمیدونم
دیگه حوصله نوشتن هم ندارم
- ۹۴/۰۶/۲۲
لطفا هر وقت یادت اومد چی میخواستی بنویسی بنویس...من یکی که خیلی خوشحال میشم نوشتهها و درد دلهات رو بخونم!
در ضمن منم دارم بخاطر تو مینویسم...منظورم همون فیلمنامه هست...یادت که نرفته؟؟؟
خدایا کمی حوصله به رها عطا کن و کمی هم سوژه به من، تا فیلمنامهام زودتر آماده بشه...
الهی آمین!