قبلاً ها
ته تمامی نوشته هایم را _یا حداقل بیشترشان_
با سه نقطه تمام می کردم
اگرچه حالا درمان شده ام
هیچ چیز دیگر ادامه ندارد
تمامی شان
تمام میشوند
نقطه.
- ۰ نظر
- ۰۴ تیر ۹۴ ، ۱۲:۰۸
بعضی وقت ها نمی فهمم
یک سری آدم هستند
هر زری که بزنی
مفت ترینش را برداشت می کنند
این آدم ها را نمی شود حالیشان کرد
دِ آخر من اگر منظورم چیز دیگری بود
که همین چیز دیگر را می گفتم
ای جور آدم ها احمقند
احمق
حالم از احمق ها به هم می خورد.
تنها که می شوم
به سرم می زند
جلف ترین و جیغ ترین تاپ و شلورکم را بپوشم
اما نمی دانم
تازگی ها از خودم هم خجالت می کشم
دلم می خواهد برنزه کنم
انگار بیشتر بهم می آید
می خواستم این تابستان بروم فیتنس
میسر نشد!
بماند برای سال دیگر...
امروز گفتم
کتاب نمی خواهم برویم لباس بخریم
بعد یاد آن روز ها افتادم
یادش بخیر
شبهایی که زیر پتو
با نور صفحه گوشی
زیرزیرکی کتاب می خواندم
روحش شاد و یادش گرامی!
حس می کنم یک نفر هست
سرک می کشد توی زندگیـَم
تمام خاطرات و نوشته های شخصیـَم را می خواند
قضاوتم میکند
دوستی فکر میکرد شبیه یک هیولای چند سر شده است
حالا این فکرمثل خوره افتاده است به جانم
می ترسم
نکند یک نفر همه رازهای مرا بداند...
با اینکه امروز روز خوبی بود
دلم می خواهد گریه کنم
نمیدانم چرا انقدر لوسم
تا تقی به توقی می خورد اشکم دم مشکم است
اَه حالم دارد از خودم بهم میخورد
دلم می خواهد چشمانم را ببندم
و
همه چیز تمام شود
شب ها خوابم که نمیبرد
چشمانم را می بندم
و فرض میکنم
که دارم می افتم
پایین و پایین تر
فرو می روم در یک سیاهی بی انتها ...