درگیری های من و خودم

من رها هستم!

درگیری های من و خودم

من رها هستم!

من رها هستم! نمی دانم شاید هم نباشم، اما دلم می خواهد باشم! اینجا هستم که رها باشم بی هیج دغدغه ای...

کلمات کلیدی
آخرین مطالب

۵۳ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

یک عادت بدی داشتم
قبلاً ها
ته تمامی نوشته هایم را _یا حداقل بیشترشان_
با سه نقطه تمام می کردم
اگرچه حالا درمان شده ام
هیچ چیز دیگر ادامه ندارد
تمامی شان
تمام میشوند
نقطه.
  • رها

بعضی وقت ها نمی فهمم

یک سری آدم هستند

هر زری که بزنی

مفت ترینش را برداشت می کنند

این آدم ها را نمی شود حالیشان کرد

دِ آخر من اگر منظورم چیز دیگری بود

که همین چیز دیگر را می گفتم

ای جور آدم ها احمقند

احمق

حالم از احمق ها به هم می خورد.

  • رها
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۴ تیر ۹۴ ، ۰۹:۵۲
  • رها

تنها که می شوم

به سرم می زند

جلف ترین و جیغ ترین تاپ و شلورکم را بپوشم

اما نمی دانم

تازگی ها از خودم هم خجالت می کشم

دلم می خواهد برنزه کنم

انگار بیشتر بهم می آید

می خواستم این تابستان بروم فیتنس

میسر نشد!

بماند برای سال دیگر...

  • رها

امروز گفتم

کتاب نمی خواهم برویم لباس بخریم

بعد یاد آن روز ها افتادم

یادش بخیر

شبهایی که زیر پتو

با نور صفحه گوشی

زیرزیرکی کتاب می خواندم

روحش شاد و یادش گرامی!

  • رها

حس می کنم یک نفر هست

سرک می کشد توی زندگیـَم

تمام خاطرات و نوشته های شخصیـَم را می خواند

قضاوتم میکند

دوستی فکر میکرد شبیه یک هیولای چند سر شده است

حالا این فکرمثل خوره افتاده است به جانم

می ترسم

نکند یک نفر همه رازهای مرا بداند...

  • رها
بعد از مدتها
حرفهایی که ته دلم مانده بود را به یک دوست خوب زدم
احساس سبکی می کنم
و لبخند از روی لبم پاک نمی شود
احساس می کنم آدم خفنی هستم
احساس خیلی خوبی است...
  • رها
حوصله ام که سر میرود
سرم را از پنجره بیرون می آورم
بلند بلند شعر می خوانم
عصبانی که باشم
هق هق می کنم
ناراحت که باشم
گله میکنم
دلگیر که باشم
نگاه میکنم
چند باری هم_شاید بیش از چند بار_
هوس پریدنم گرفته
چندباری هم _شاید کمتر از چندبار_
نشسته ام لب پنجره
پاهایم را از بیرون آویزان کرده ام
تکان تکان داده ام
و به آدم ها از لای پاهایم نگاه کرده ام
پنجره اتاقم
بهترین دوست من است...

  • رها
دلم یک اتفاق تازه می خواهد
یک جوری که بلند جیغ  بکشم
و مادرم زیر لب بگوید : دختره دیوانه
خوشحال باشم
یک آدم تازه
یک رابطه تازه
و بعد،
همه چیز تمام می شود
متنفرم از همه شان ...
  • رها

با اینکه امروز روز خوبی بود

دلم می خواهد گریه کنم

نمیدانم چرا انقدر لوسم

تا تقی به توقی می خورد اشکم دم مشکم است

اَه حالم دارد از خودم بهم میخورد

دلم می خواهد چشمانم را ببندم

و

همه چیز تمام شود

شب ها خوابم که نمیبرد

چشمانم را می بندم

و فرض میکنم

که دارم می افتم

پایین و پایین تر

فرو می روم در یک سیاهی بی انتها ...

  • رها