تمام آش رشته یک طرف،
پیاز داغش چیز دیگریست...
- ۴ نظر
- ۲۹ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۵۱
دیروز پریروز بود که یک جمله به ذهنم رسید
یادم نمی آید چه بود
من میگویم قشنگ بود شما باور کنید :)
در سه جمله باله هر کدام یک بود بود
و در جمله بالا دو بود هست!
چقدر بود در بود شد!
آقای الف را چند روز پیش دیدم
همراه با آقای سین آقای ف و آقای الف دیگری!
اتفاق خاصی نیافتد صرفا همان دیدن بود!
بگذریم
خیلی ها به من میگویند
تصمیمی را که چندی پیش گرفته بودم
را بایستی جدی بگیرم
درست میگویند این خیلی ها...
امروز سر میز صبحانه به چیزی فکر میکردم
مادرم حرفی زد
فراموش کردم...
در این آخرین سفری که رفتم
همسفری داشتم به اسم آقای الف
دو سه روز قبل از بازگشتمان
آمد دم اتاقمان توی هتل
شماره همراه میخواست
میگفت از من خوشش آمده
و از این حرفا
من هم زدم توی پرش!
البته که کار درستی کردم،
ولی خب از طریق گروهی در تلگرام
ایدی من را داشت
شروع کردیم کاملا جدی و کاری با هم صحبت کردن،
به من انگیزه میدهد که سال بعد هم در این سفر شرکت کنم
من هم بدم نمی آید
از سفر البته؛
دمش گرم بسی خرسندمان کرد...
یه معلم زیست داشتیم
من عشق میکردم سر کلاسش
فوق العاده بود
من هر روز یه جمله می نوشتم
روی برد
یه دفعه اش این بود:
زندگی سخت ساده است
و ما به سادگی سخت زندگی میکنیم...
همینجوری یادش افتادم
فکر میکنم نبندم اینجارو
دلم هوای یک چیزی را کرده
نه میدانم چیست
نه میدانم چرا
ولی دل آدم که هوایی میشود
حوایش بی هوا میشود!
نفسش میگیرد
و فحش میدهد به انکه ادمش را هوایی کرده!
شاید از این به بعد عاشقانه نوشتم
برای هیچ کسی که میپرستمش!
امروز بی هیچ قصدی رفتم دندان پزشکی
گفت برو جراحی فک دندان عقلت را ببیند
رفتم
دید
نوبت داد
کشید!
من مانده ام یک درد مزخرف توی سرم و دندانم
دندان عقل نداشته
و نصف صورت باد کرده!